گل زيبا به پروانه ي آسماني چنين مي گفت:
فرار نکن ،ببين چقدر سرنوشت ما با يکديگر فرق دارد ،من در جاي خود مي مانم
و تو مي روي ،نگاه کن ما چقدر به يکديگر علاقه داريم؟
ما دور از آنها زندگي مي کنيم آنقدر بهم شباهت داريم که مردم مي گويند
هر دوي ما گل هستيم ولي افسوس تو آزادي و من اسير زمين هستم
چه سرنوشت وحشتناکي!!!
چقدر دوست داشتم مي توانستم پرواز تو را در آسمانها با نفس خود عطر آگين کنم
ولي تو دور از من از ميان گلهاي ديگر فرار مي کني و من بايد در جاي خود بايستم
و چرخيدن سايه ام را زير پاهايم تماشا کنم.
تو مي گريزي و باز بر مي گردي و عاقبت بجاي ديگري مي روي تا بهتر بدرخشي
و براي همين است که هر روز صبح تو مرا گريان مي بيني
آه ؛ براي اينکه عشق ما پايدار بماند