اصلاح نظام فرهنگي جهان
اصلاحات فرهنگي جهاني:
حتي اگر اصلاح «نظام سياسي» و «اقتصادي» نظام جهاني بدون اصلاح نظام «فرهنگي»، ممكن باشد باز، مهمتر از اصلاح نظام اقتصادي و سياسي جهان، همان اصلاح «نظام فرهنگي جامعه بشريت» است.
لزوم اصلاح فرهنگ بشر
آنچه گذشت اين بود كه اصلاح «نظام سياسي جهاني» كه فوق مجموعه تمام نظامهاي امنيتاي جهاني است تا اصلاح كامل نشود، هيچ كجاي جهان، «امنيت با ثبات»، نخواهد داشت.
و نيز اينكه اصلاح «نظام سياسي جهاني» بدون اصلاح «نظام اقتصادي جهاني»، ممكن نيست و حتي اگر ممكن هم باشد در تأمين « امنيت با ثبات جهاني» به تنهايي، فايده چنداني، نخواهد داشت؛
اما اينك ميخواهم اين را بگويم كه حتي اگر اصلاح «نظام سياسي و اقتصادي جهاني» بدون «نظام فرهنگي جهاني»، ممكن هم باشد باز «امنيت كامل و با ثبات و مطلوب جهاني»، بر قرار نخواهد شد مگر آنكه اصلاحات كامل فرهنگي نيز انجام گيرد.
در نتيجه بايد فرهنگهاي خودخواهانه افراطي (سلطه طلبانه) و نژادپرستانه و مليگرايانه افراطي خشن و امثال آنها (از فرهنگهاي ضدانساني )، به نفع فرهنگهاي انساني از صحنه جهاني برچيده شوند تا جهان براي زندگي مسالمتآميز و انساني، آماده گردد.
اينك به توضيح بيشتر اين مطلب ميپردازيم:
1. تعريف فرهنگ
2. نياز بشر به فرهنگ
3. سرچشمههاي پيدايش فرهنگ
4. تفاوت نقش «نمايندگان جوامع» و «انبياء»، نسبت به فرهنگ
5. آموزه خودي و غيرخودي و نيز دوستان و دشمنان و. ..
تعريف فرهنگ در سابق درباره شناخت انسان، گفته شد كه تفاوت و امتياز بشر بر حيوانات بعد از برتري انسان در عقل و نيازمندي بيشتراش به كار، اين است كه «حيوانات» نسبت به جهان (و چيزهاي مفيد يا مضر و نيز دوست و دشمن) و روش زندگي كردن، داراي علوم فطري و غريزي هستند و نيز مجبور به عمل به آناند اما « انسان » هيچگونه علم غريزي بجز مكيدن پستان مادر پس از تولد، ندارد و شناخت جهان و شناخت دوست و دشمن و شيوه زندگي كردن و بايد و نبايدهاي آن را بايد بياموزد.
بالاخص روش زندگي كردن با همنوعان را و بدون اينها، زندگي كردن بشر يا غيرممكن است و يا چيزي نزديك به آن و لذا در انسان كه شناخت غريزي و فطري ندارد شناخت فرهنگ يك نياز ضروري است و خلأ در زندگي انسان، وجود ندارد.
در خوردن و آشاميدن در روش آميزش غريزي و حتي در دست زدن به اشياء، چه چيزهايي نجس و پليد است و نبايد به آنها دست زد و چه نوع خوراكيها و آشاميدنيها را مفيدند و ميتوان آنها را خورد و كدام را نميتوان خورد و يا كدام مايعي را نميتوان آشاميد.
و كدام حيوان يا انسان دوست است و كدام دشمن و چگونه با همنوعان و طبيعت و حيوانات مختلف برخورد بايد كرد و...
چه كاري بجا و صحيح و عادلانه است و چه كاري غيرعادلانه است و انسان و جهان را خدايي آفرينده و اگر انسان كار بجا و خوب انجام دهد او را در دنيا و يا در آخرت و يا در هر دو پاداشي مناسبش را ميدهد و او را در صورت نياز و درخواستش كمك ميكند و يا دنيا و انسان، تصادفاً بوجود آورده و هيچ خدايي ناظر بر اعمالش نيست و او را كمك نميكند و يا نميتواند كمك كند و بشر تنهاي تنها است و هيچ پشتوانه و حامي و راهنمائي الهي ندارد و. .....
كه توضيح مفصل آن، كتاب جداگانه را ميطلبد در هر حال، «انسان، موجودي است فرهنگي» كه هيچگونه شناختي فطري و غريزي، راجع به خودش و جهان و شيوه زندگي و بايد و نبايدهاي زيستن ندارد و همه آنها را بايد بياموزد و بدون آنها نميتواند زندگي كند.
مجموعه اين آموزش، راجع به شناخت جهان و خود و روش زندگي كردن، آموزش فرهنگي است كه «دين» و «تفكرات و آداب و رسوم و رفتار خاص هر جامعه»، از جمله اين فرهنگ است و عمده شخصيت انسان را فرهنگ تشكيل ميدهد.
اما بطور خلاصه ميتوان گفت:
فرهنگ همانطور كه روش و شيوه زندگي كردن و تسهيل در آن و با هم بودن و دوست شدن را ميآموزد، همچنين بد راه رفتن و سخت كردن زندگي و