رتبه کاربر: کاربر مسدود شده تعداد بحث های ایجاد شده: 228 امتیاز بحث های ایجاد شده: 411
وقتي که اسکندر جهت فتح ممالک از شهرها مي گذشت به شهري در اقصاي غرب رسيد که در آب وهوا و نعمت و صفا نظير او رانديده بود.فرمان داد تا درآنجا سراپرده زنند . ناگاه به قبرستان آنجا رسيد و ديد بر سر قبر يکي نوشته شده عمر او يکسال و بر ديگري سه سال و بر ديگري پنج سال و هيچ يک را بيش از پانزده يا بيست نديد،تعجب کرد چگونه در چنين آب و هوا و نعمت فراوان عمر اندک باشد!!!
دستور داد جمعي از اعيان و کهن سالان شهر را حاضر کردند و از معماي عمر کم مردم پرسيد.
آنها گفتند اموات ما نيز مانند ما عمر طولاني داشتند ولي روش ما اين است :
که از ايام زندگاني خود ، آنچه را براي تحصيل علم و دانش وتکميل نفس گذرانديم از عمر خويش شماريم و بقيه را باطل و بيهوده دانيم، پس هرکه از ما درگذرد آن مقدار زمان را حساب کنند و بر قبر او بنويسند کحه با علم و دانش بوده است!!!
salam chon ke fontesh riz bod nakhondamesh vali emtyazesho dadam
س
من الان و در اين لحظه دارم تكميل نفس ميكنم پس زنده ام.
سر دو راهي ام.راستش و بگم يا اصلا هيچي نگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هركي پيام نوري هست جزوعمرش حساب نمي شه حواسش باشه
ولي اگرپيام نورراجزوعمرمون حساب كنيم فكركنم تا فارغ التحصيل بشيم يه صدسالي عمركرديم