در بزم ياد شمايم
شهر از شادي شکفته و
گل فريادها
به هوا پرتاب مي شود
پياپي
درها دهان و
پنجره ها آغوش
و آنگاه
هلهله دستها و دستمالهاست
با گسستگي رشته مرواريد نقل
بر شيب زمين
سلام و بوسه
هورا و همهمه
و شور و شعر
شعر آزاد شعر مردمي
شهر به رقص ايستاده
در تبسم چراغان
اما من
فشرده و دلتنگم
که عزيزانم را در کنار ندارم
شهيدانم را
و تاجي بي سر
يا سري بي تاج را
تا نثار پايشان کنم
هديه آن ايام رنج و
شادي اين دم
در بزم ياد شمايم
فشرده و دلتنگ
با شاخه گل يخ
با شمع سوخته و
با شراب خون