جـــولـى ـ


تعداد بحث های ایجاد شده: 192
امتیاز بحث های ایجاد شده: 0

تعداد بازدید: 434
امتیاز بحث: 2

شوهر کامپيوتري
1388/02/20


يکى بود، يکى نبود، غير از خدا هيچ کس نبود. روزى روزگارى در ولايت غربت يک پيرزنى بود به نام ننه قمر و اين ننه قمر از مال دنيا فقط يک دختر داشت که اسمش دلربا بود و اين دلربا در هفت اقليم عالم مثل و مانندى نداشت؛ از بس که زشت و بدترکيب و بد ادا و بى‌کمالات بود.

يک روز که اين دلربا توى خانه وردل ننه قمر نشسته بود و داشت به ناخن‌هايش حنا مى‌گذاشت، آهى کشيد و رو کرد به مادرش و گفت: ?اى ننه، مى گويند ?بهار عمر باشد تا چهل سال. با اين حساب، توپ سال نو را که در کنند، دختر يکى يک دانه‌ات، پايش را مى‌گذارد توى تابستان عمر. بدان و آگاه باش که من دوست دارم تابستان عمرم را در خانه‌ي شوهر سپرى کنم و من شنيده‌ام که يک دستگاهى هست که به آن مى‌گويند ?کامپيوتر? و در اين کامپيوتر همه جور شوهر وجود دارد. يکى از اين دستگاه‌ها برايم مى‌خرى يا اين که چى؟?
ننه قمر ?لاحول? گفت و لبش را گاز گرفت و دلسوزانه، بنا کرد به نصيحت که: مردى که توى دستگاه عمل بيايد، شوهر بشو و مرد زندگى نيست. تازه بچه‌دار هم که بشوى لابد يا دارا و سارا مى‌زايى يا از اين آدم آهنى‌هاى بدترکيب يا چه مى‌دانم پينوکيو...
وقتى ننه قمر دهانش کف کرد و قلبش گرفت و خسته شد، دلربا شروع کرد به تعريف از کامپيوتر و اينترنت و چت و اين که شوهر کامپيوترى هم مثل شوهر راست راستکى است و آنقدر گفت و گفت تا ننه قمر راضى شد براى عاقبت به خيرى دخترش، سينه‌ريز و النگوهاى طلايش را بفروشد و براى دلربا کامپيوتر مجهز به فکس مودم اکسترنال و کارت اينترنت پرسرعت و هدست و کلى لوازم جانبى ديگر بخرد.
بارى اى برادر بدنديده و اى خواهر نورديده، دستگاه را خريدند و آوردند گذاشتند روى کرسى و زدندش به برق و روشنش کردند. دلربا گفت: ?اى مادر، در اين وقت روز، فقط بچه‌هاى مدرسه‌اى و کارمندهاى زن و بچه‌دار توى ادارات، مى‌روند در چت و تا نيمه شب خبرى از شوهر نيست.? به همين خاطر، از همان کله‌ي ظهر تا نيمه شب، ننه قمر نشست در پشت دستگاه و با جديت تمام به بازى ورق گنجفه و با دل و اسپايدر پرداخت.
نيمه شب دلربا دستگاه را تحويل گرفت و وصل شد به اينترنت و يک ?آى دى? به نام ?دلربا آندرلاين تنها 437? براى خود ثبت کرد و رفت توى يکى از اتاق‌هاى ?يارو مسنجر?. به محض ورود، زنگ‌ها به افتخارش به صدا درآمدند و تا دلربا به خودش جنبيد، متوجه شد که چهل _ پنجاه تا شوهر بالقوه، دورش را گرفته‌اند. دلربا که ديد حريف اين همه خواستگار مشتاق و دلداده نيست، همه‌ي پيغام‌ها را خواند و سر آخر از نام يکى از آنها خوشش آمد و با ناکام گذاشتن خيل خواستگاران سمج، با همان يکى گرم صحبت شد. در زير متن مکالمات نوشتارى آن دو به اختصار درج مى شود:
پژمان آندرلاين توپ اند باحال: سلام. اى دلرباى زيباى شيرين کار، خوبيد؟
دلربا آندرلاين تنها437: سلام. مرسى. يو خوبى؟
پژمان: مرسى + هفتاد. سين، جيم، جيم پليز. [سين، جيم، جيم: همان A/S/L به زبان غربتى است؛ يعنى: سن؟ جنسيت؟ جا و مکان زندگى]
دلربا: هجده، دال، بوغ [يعنى هجده ساله‌ام، دخترم و در بالاى ولايت غربت به زندگانى اشرافى مشغولم. ترجمه و تفسير از بنده نگارنده] يو چى؟
پژمان: من بيست و چهار، پ، بوغ. خوشبختم! [يعنى خوشوقتم.]
دلربا: لول. [يعنى حسابى لول و کيفورم. همان LOL] پس همسايه‌ايم.
پژمان: بله ولى من براى ادامه‌ي تحصيل دارم ويزا مى‌گيرم که بروم در جابلقا چون که هم در آنجا آزادى مى‌باشد و هم سى دى با کيفيت آينه آنجا هست و من همه کس و کارم (يعنى دخترخاله پسر عمه دايى مامانم) در آنجا زندگى مى‌کنند.
دلربا: اوکى، درک مى‌کنم به قول مامى: توبى اور نات توبى. راستى نگفتى چه شکلى هستى؟
پژمان: قد 185، وزن80، موخرمايى روشن و بلند، پوست سفيد، چشم آبى.
دلربا: من قدم 174، وزن 60، رنگ چشمم هم يک چيزى بين آبى و سبز.
پژمان: واى خداى من... راست مى گويى؟
دلربا: وا... يعنى خيلى زشتم؟
پژمان: نه... اتفاقاً بى‌نظيرى. راستش نمى‌دانم چطور شد که همين الان، يک دفعه به من احساس ازدواج دست داد. آه اى دلرباى من، چشمان تو حرمت زمين است و يک قشنگ نازنين است...
دلربا: اى واى خدا مرا بکشد که با بيان حقيقتى ناخواسته، تير عشق را بر قلبت نشاندم.
حالا دو تا حيران من و تو، زار و گريان من و تو...
پژمان: اى نازنين، بدجورى من خاطرخواه توام آيا حاليت

نظرات کاربران
ترتیب نظرات: جدیدترین به قدیمی ترین
zahra (1388/02/21 8:38:1)

دستت درد نکنه دوس جون خودم خيلي باحال بود



 1  
تمام حقوق برای سایت Tamoochin.com محفوظ است
©2024 Tamoochin.com | TCOM