تعداد بحث های ایجاد شده: 216 امتیاز بحث های ایجاد شده: 332
دستمال کاغذي به اشک گفت: قطره قطرهات طلاست يک کم از طلاي خود حراج ميکني؟ عاشقم ! با من ازدواج ميکني؟ اشک گفت: ازدواج اشک و دستمالِ کاغذي! تو چقدر سادهاي خوش خيال کاغذي! توي ازدواج ما تو مچاله ميشوي چرک ميشوي و تکهاي زباله ميشوي پس برو و بيخيال باش عاشقي کجاست! تو فقط دستمال باش! دستمال کاغذي، دلش شکست گوشهاي کنار جعبهاش نشست گريه کرد و گريه کرد و گريه کرد در تن سفيد و نازکش دويد خونِ درد آخرش، دستمال کاغذي مچاله شد مثل تکهاي زباله شد او ولي شبيه ديگران نشد چرک و زشت مثل اين و آن نشد رفت اگرچه توي سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمالهاي کاغذي فرق داشت چون که در ميان قلب خود دانههاي اشک کاشت.
يعني مي ارزيد؟؟؟
واقعاً قشنگ و زيبا بود، ممنون