بازي اين شطح
هلم بدهند اگر مي افتم از پشت در ته گودالي که هم مورچه
ها را
له مي کنم
هم اينکه طاري / بازي بازي رد مي شود از رويم
براي تو هم خيلي بد مي شود که اسم خودت را گذاشته اي
نيلوفر سيماني ستون فقرات من
مادرم را که به زور از ته گور بفرستم به خواستگاري ات
آري ات را از زبان عزراييل هم که نشنوم
نارنج به اين سادگي ميان من و تو البته کمي بغرنج تر مي شود
طعم حلواي مرده مي دهد اين وصلت در ته گودال
و حال آن که جن هاي بصره و بغداد زير سايه ي نخل و سپستان
براي مان از دايره زنگي سر در مي آورند
افسار رنگي را بگو ؟
و بعد از اينکه با سلام و صلوات کراواتم را در ته گودال جلو چشم تو
و آتش مي زنند پر سيمرغي را که در قطار سريع السير
از دست شيخ عطار منطق الطير قاپيده اند / اول يکمرتبه پيدايش مي شود
- پرنده به اين ميموني ؟
و نجات دهنده ي من و تو با صورتک مصحکي از نک کوه قاف
عمو زنجيرباف را هم پشت کوه انداخته که بيندازد
برهنه ي مادرزاد هم باشم اگر / برگ انجير از دست تو
فقط "علاج دل ماست"
وگرنه در ته اين گودال / حال اينکه چيزي شبيه مار بخزد
و ناگهان بگزد / کجاي فلان گوشه - کنارت را
حکايت فلفل سبز است
که روي شاخ الاغ روييده
مادرم آنقدر فيلسوف بود / اوف
که من آنقدرتر شقه شقه نق بزنم
و او که پيچ و تاب رقص تو را در اندام مار / با سنفوني شماره ي
صفرشو پنهاور
در ته اين گودال بي مثال براي مش صفر اهل زنگبار هم ميزان مي کرد
نديده بودم تو را اگرچه ولي خيلي زود
ميخ هاي پنج پر صندوقچه اي را محکم تر
و کردکاري که تا _______ و با يوسف به زندانم
و ما هر چه را که ببازيم بازي را که نباخته ايم
همين رقصي را تو برقص که در اندام مار ميرقصي
به عقل جن هم نمي رسيد اينکه تو مي رقصي بر حباب هاي کف صابون
مادرم نيچه را يا که فقط براي نشنيدن نمي نواخت
يا که مي ترسيد از تاي تازيانه اش
و تو را عين مادرت در قنداقچه اي قايم مي کرد که فقط فکرهايت
از گهواره بزند بيرون
و روي زانوي من سي و چند سال تمام قد بکشي
تا برسي به شانه ي من که دو مار سياه / انتظار تو را
و مي کشند خون تو را با تلمبه اي که از شهرداري درخواست کرده اند
سنگ بزرگ علامت نزدن نيست
و گرنه اين گودال در همه حال پشت سر من
به ته و توي ريشه هاي زمين چرا چسبيده ؟
و به جز من با تو چه ديده
که قبلا از من با من
نديده / هيچ نديده ؟